خلاصکی از «حسرت نمیخوریم»
- حسرت نمیخوریم داستان آدمهاییه که از کره شمالی «مهاجرت» یا بهتر بگم «فرار کردن»
- این کتاب حاصل گفتگوهای «باربارادمیک» با اون پناهندگانه. اونهایی که خفقان و قحطی یک جا گلوشون رو فشرده و مجبورشون کرده که فرار کنن

- حسرت نمیخوریم از موسیقی یکی از فیلمهای ۱۹۷۰ کره شمالی به نام «هیچچیز در دنیا نیست که حسرت آن را بخوریم.» برگرفته شده. شاید بپرسید شما حسرت چه چیزی را نمیخورید؟ یک زندگی ساده؟ آزادی؟ حتی شما حسرت غذا هم نمیخورید؟
- شاید در جواب به این سوال باید گفت که «حسرت نمیخوریم» یک طعنه است. طعنهای که میگوید بله: «حسرت نمیخورید.»
- راستی این کتاب که یک روایت جذاب داستانگونه دارد، سال ۲۰۱۰ موفق شد جایزه اثر غیرداستانی ساموئل جانسون بیبیسی را بگیرد.

خرید کتاب
این کتاب رو میتونید از نشر ثالث به عنوان ناشر بخرید. یا میتونید به صورت آنلاین از فروشگاه خلاصک تهیه کنید. (خرید کتاب حسرت نمیخوریم)
شخصیتهای کتاب
شماره1: خانم سونگ
هر روز پرتره «کیم ایل سونگ» رهبر بزرگ کره شمال رو گردگیری میکنه. مرگ پسر و شوهرش و حتی مرگ ملیونها نفر به خاطر قحطی باعث کم شدن وفاداریاش به کرهی کمونیستی شمالی نمیشه؛. اما ناگهان داستان او جور دیگری به آخر میرسه.
تکههایی از کتاب:
کتاب ریاضی پایه اول حاوی این سؤالات است: «هشت پسر و نُه دختر در حال خواندن سرودی در ستایش کیم ایل_ سونگ هستند. در مجموع چند کودک در حال خواندن سرود هستند؟»
شماره 2: دکتر کیم
شانس آورد که وزن و قدش از حالت نرمال پایینتر بود وگرنه باید مثل بقیه پزشکها، حتی خونشون رو به بیماران اهدا میکرد. یکبار به خاطر اینکه در چین اقوامی داشته، تحت بازجویی و تهدید قرار گرفت تا نکند فکر فرار به سرش بزنه
شماره 3: اوآک هی
اوآکهی یه دختر پرشوره. برعکسِ مادرش، همون خانم سونگ (شماره 1) که بیشتر صبور بود، اوآکهی از همون اول به محرومیتا و کمبودا حساستر بود. بالاخره یک بار فرار کرد و البته گرفتار و زندانی شد ولی در نهایت دوباره گریخت که گریخت…. راستی مادرش رو هم نجات داد.
4. می ران
میران دختر یه خانوادهی فقیره؛ باباش کارگر معدنه و خلاصه دیگه نگم که چقدر زندگی سختی داشته. فرار به کره جنوبی و موفقیت در اونجا هم باعث نمیشه رنجهایی که در کره شمالی کشیده رو فراموش کنه. او یک عشق نافرجام رو تجربه میکنه و زمانی با معشوقش در کره جنوبی ملاقات میکنه که با شخص دیگری ازدواج کرده. یعنی دیگه خیلی دیر شده.
5. جونگسونگ
جونگسو اون روی سکه است. همون سکهی عشق نافرجامِ میران. اصلاً وضعیتیه. این پسر از اون درسخونهای حرفهاییه. بزرگترین تصمیم زندگیاش فرار از کرهی شمالیه. ولی چه فایده وقتی که میران رو از از دست داده. زندگیش پر از تضاد بود؛ از یه طرف به نظام وفادار بود، از یه طرف میدید جامعه جلوی چشمش داره فرو میپاشه.
یه جایی از قصه هست که قراره یک نفر رو اعدام کنن. او هم از تماشای مرگ خوشش نمیاد و نمیخواد قاطی مردم بره تماشای اعدام؛ اما ناگهان به خودش میاد میبینه با مردم همراه شده. کتاب این بزنگاه رو خیلی قشنگ نشون میده.
6. کیم هیوک
اون بچه کوچیک و بیپناه قصهست. داستانش از کوچهها و ایستگاههای قطار شروع میشه؛ جایی که برای پیدا کردن یه لقمه نون یا دزدیدن یه دونه ذرت، شبها رو روی سکو میگذرونه. بدن نحیفش چند بار تا مرز مرگ رفته.